"جنبش سبز"، سرنوشت رژيم و رسالت ما

ناصر ايرانپور

 

1.     آنچه‌ که‌ ما در حال حاضر در ايران شاهد آنيم، نه صرفاً‌ "جنبش سبز" به‌ رهبری موسوی، بلکه‌ جنبش بسيار فراگيرتر دمکراسی‌خواهی مردم ايران است که‌ دست کم در آخرين فاز کنونی خود با شعار مشخص برچيدن حکومت اسلامی ايران و به‌ قول ارگانهای امنيتی حکومت با شعار "ساختارشکنی" به‌ ميدان آمده‌ است و "جنبش سبز" تنها بخشی از آن را تشکيل می‌دهد. صد البته‌ که‌ جانبداران موسوی و کروبی در هدايت آن نقش مهمی را ايفا می‌کنند و عملاً به‌ نمادهای آن تبديل شده‌اند، اما مطالبات مردم بسی فراتر از افق آقای موسوی و حتی آقای کروبی می‌باشد. اين جنبش علی‌الخصوص نه‌ تنها اسلامی نيست، نه‌ تنها خواسته‌هايش در چهارچوب حکومت اسلامی ايران نمی‌گنجد، بلکه‌ دقيقاً برای برپايی يک نظام سکولار به‌ ميدان آمده‌ است و قربانی می‌دهد. جنبش دمکراتيک مردم ايران قبل از انقلاب نيز يک حرکت اسلامی نبود، هر چند که‌ بخشی از نيروهای شرکت‌کنندة آن روحانيون بودند. آنچه‌ جنبش دمکراتيک کنونی مردم ايران را بعنوان "جنبش سبز" می‌نماياند، در درجة نخست عدم انسجام سازمانی و برنامه‌ای و همچنين عدم آزادی سخنگويان واقعی توده‌ها و نيروهای معترض سکولار و لائيک درون جنبش است. لاجرم "جنبش سبز" چون پوششی برای کنش و حرکت اين نيروها نيز تبديل شده‌ است. همين دشواری را قبل از انقلاب 57 نيز داشتيم؛ آن زمان نيز نيروهای مذهبی بيشترين آزادی ممکن را برای اشاعة انديشه‌های خود داشتند، درحاليکه‌ رهبران نيروهای چپ و سوسياليستی و حتی ليبرال در زندانها بودند. چنين شد که‌ روحانيون شيعه‌ سوار بر امواج آزاديخواهی مردم ايران شدند و آن را از گوهر دمکراتيک خود تهی ساختند و در نهايت يک استبداد شيخی به‌ مراتب شديدتر را جايگزين استبداد شاهی نمودند.

2.     اينکه‌ "جنبش سبز" نيز بطور مستمر بر جنبش دمکراسی‌خواهی ايران تفوق خواهد يافت و در چنين حالتی باز چنين سناريويی در انتظارمان خواهد بود، هنوز به‌ يقين مشخص نيست. اما اين از نظر من چندان محتمل نيست. به‌ ويژه‌ به‌ اين دليل محتمل نيست که‌ سرنگونی حکومت اسلامی توسط "جنبش سبز" و يا حتی جنبش مردم ايران در کليت خود به‌ دليل درجة بسيار بالای اعمال خشونت حاکمان برای سرکوب مردم حتمی نيست. يکی از احتمالات هم اين است که‌ (همانطور که‌ رژيم فاشيستی آلمان در سال 1933 با رأی مردم بر سر کار آمد، و اما با نيروی نظامی خارجی سرنگون گرديد) حکومت فاشيستی ايران نيز که‌ در طی يک انقلاب مصادره‌ شدة مردمی بر سر کار آمده‌، با نيروی نظامی خارجی ساقط شود.  البته‌ از سويی ديگر بايد بدانيم موفقيت رژيم در سرکوب حرکتهای مردمی کنونی نيز حتمی نيست، چه‌ که‌ رژيم هيچگاه‌ به‌ اندازة کنونی متشتت، منشقق، زبون و طرد و افشاشده‌ نبوده‌ و مردم هم هيچگاه‌ در عرض اين سه‌ دهه‌ با چنين شفافيت و قاطعيت و علنيتی خواسته‌های دمکراتيک و ساختارشکن خود را مطرح نساخته‌اند. اما گيريم، خارج از ميل و ارادة ما رژيم موفق شود، اين دور اعتراضات وسيع را نيز سرنگون سازد، اين موفقيت، اما، تنها می‌تواند کوتاه‌‌مدت به‌ سود رژيم و به‌ زيان مردم ايران تمام شود. آری، اين امر در درازمدت می‌تواند دوره‌ای يأس و نوميدی ببار بياورد، دوره‌ای که‌ مردم به‌ اين استنتاج می‌رسند که‌ حکومت دينی با نيروهای مدنی داخلی سرنگون نخواهد شد. اما آن روی سکه‌، وجه‌ بين‌المللی اين نزاع داخلی است؛ می‌دانيم که‌ رژيم اسلامی ايران به‌ خاطر برنامه‌های اتمی‌اش در يک چالش بين‌المللی قرار دارد. افکار عمومی دنيا اکنون می‌دانند که‌ اين رژيم نه‌ تنها تن به‌ پيمانهای بين‌المللی در زمينة منع گسترش سلاحهای اتمی که‌ خود نيز امضا نموده‌ نمی‌دهد، بلکه‌ وقعی به‌ خواست و ارادة مردم ايران نيز نمی‌گذارد و در ميان مردم ايران هم رژيمی به‌ شدت منفور است. اين امر در شرايطی می‌تواند منجر به‌ نزاع نظامی بين غرب و جمهوری اسلامی گردد. مردم با توجه‌ به‌ سرکوبهای خونين اخير و با توجه‌ به‌ اينکه‌ به‌ اين نتيجه‌ می‌رسند که‌ حکومت نه‌ تنها با نيروی مردمی سرنگون‌شدنی نيست، بلکه‌ حتی ارزشی برای قواعد بازی خود نيز جهت انجام برخی اصلاحات و تعديلات نمی‌گذارد، چنانچه‌ حاصل اين اصلاحات را به‌ زيان موجوديت خود تشخيص دهد، در اين نزاع نه‌ تنها جانب رژيم را نخواهد گرفت، بلکه‌ نيروهايی از آنها تلاش خواهند کرد، از اين شرايط بهره‌ برده‌ و موجبات سرنگونی تام و کمال رژيم را فراهم آورند. همين امر را در همساية غربی خودمان داشتيم. آيا در سرنگونی رژيم صدام، مردم عراق زيان ديدند، مردم کشورهای همسايه‌ زيان ديدند، دنيا زيان ديد؟ پاسخ همة اين پرسشها منفی است. لذا سرنگونی جمهوری اسلامی ـ چنانچه‌ به‌ حکم نيروی مردمی نيز نباشد ـ، تنها می‌تواند به‌ سود مردم ايران، منطقه‌ و جهان باشد. دنيا از شر يک رژيم انسان‌کش، فاشيستی، خشن و نظامی خلاصی خواهد يافت.

3.     اما آيا از آنچه‌ که‌ گفته‌ شد، نتيجه‌ گرفته‌ می‌شود، بايد از شرکت در اين جنبش ـ حال هر عنوان و سرانجامی برای آن قائل باشيم ـ پرهيز جست و انفعال پيشه‌ کرد؟ به‌ عقيدة من، به‌ هيچ وجه‌. مشارکت فعال ما در جنبش سراسری مردم ايران بر عليه‌ رژيم ـ صدالبته‌ با مطالبات و شعارهای خاص خودمان ـ طيف "ساختارشکنان" را تقويت و مماشات‌گرايان را تضعيف خواهد نمود و با فراهم آوردن موجبات برکناری رژيم حتی احتمال بروز جنگ با غرب را کاهش خواهد داد. بايد در اين فرآيند تلاش ورزيم که‌ دست کم وجه‌ سکولاريستی شعارهای جنبش نيرومندتر گردد و رژيم از اين زاويه‌ ـ که‌ نقطه‌ ضعف اساسی آن است ـ مورد يورش قرار گيرد. صرف حکومت سکولار ـ خارج از وجوه‌ ديگر مطالبات دمکراتيک مردم ايران ـ می‌تواند مرگ اسلامگرايان حاکم را در پی داشته‌ باشد و اين به‌خودی‌خود ما را  گامی بسيار اساسی به‌ سرمنزلگاه‌ دمکراسی نزديک خواهد کرد. به‌ هر حال، منزه‌طلبی و انفعال‌گرايی با توجيهاتی چون‌ "آنها از سران رژيم بوده‌اند و در سرکوب مردم دست داشته‌اند" و يا "فايده‌ای ندارد، رژيم تن به‌ خواست مردم نخواهد داد"، ره‌ به‌ جايی نمی‌برد و دست آخر ناخواسته‌ حکومت اسلامی را تقويت نيز خواهد نمود. بايد به‌‌ جای بايکوت "جنبش سبز" از سويی و حمايت بی‌چون‌وچرا از آن از سويی ديگر، رسالت نقد پی‌درپی مواضع آن را جهت شفاف‌شدن مرزبنديها با آن و تقويت گرايشهای دمکراتيک توده‌های شرکت‌کننده‌ در آن برای خود قائل باشيم. اين همراهی نقادانه‌ بايد بويژه‌ از سوی رهروان و کنشگران جنبش عدالت‌خواهی و آزاديخواهی چپ ايران، جنبش زنان و جنبش مليتهای تحت ستم ايران صورت پذيرد. راقم اين سطور در اين راستا تلاش می‌کند،‌ در فرصت بعدی وجهی از مواضع سرآمدان جنبش سبز را از منظر جنبشهای ملی خلقهای ايران بطور اجمال مورد نقد و بررسی قرار دهد.

12 ژانويه‌ 2010