»جنگ قومی« يا جنگ مذهبی؟

ـ يادداشتی پيرامون اطلاق صفت »قومی« به درگيريهای داخلی برخی از کشورها

از سوی برخی از رسانه‌‌ها و روشنفکران ـ

ناصر ايرانپور

 

در بسياری از کشورهای به‌ ويژه‌ جهان‌سومی و توسعه‌‌نيافته،‌ دسته‌ای از فعالين عرصه‌ي سياسی متعلق به قوم يا مليت بالادست (و البته‌ همچنين تعدادی از افراد خودباخته‌ (ببخشيد »از خود گذشته‌«) و از خودبيگانه‌شده‌ و آسيميله‌شده‌ از مليتهای زيردست) هر آنچه را که متعلق به قوم بالادست مي‌دانند، »ارزش والا«، »مترقی«، »انقلابی«، »ملی« و با صفاتی مشابه‌ معرفی مي‌کنند، اما هر پديده‌ای که از سوی آنها به‌ مليتهای سلب حقوق و آزادی شده‌ منتسب مي‌گردد را »قومی«، »فرعي«، »عقب‌مانده‌«، ... مي‌شمارند. اين سياسيون در اين راستا غالباً زبان خود را »اصلی«، »ملي«، »مشترک«، »رسمي« مي‌دانند، اما همه‌ي زبانهای غيرخودی مربوط به‌ مليتهای زيردست را »محلي«، »قومی«، ... معرفی مي‌کنند؛ شووينيسم خود را »ناسيوناليسم«، »ناسيوناليسم مدنی«، »ملي‌گرايي«، حتی »انترناسيوناليسم« و »جهان‌وطنی« مي‌نامند، اما مطالبه‌ و استيفای کوچکترين و ابتدايي‌ترين حق مربوط به مليتهای زيردست را »ناسيوناليسم قومي«، »قوم‌گرايي«، »فرقه‌‌گرايي«، »تفرقه‌افکني‌«، »تجزيه‌‌طلبي«، »ارتجاعی«، »بورژوايي« و »بالکانيزه‌ کردن «مي‌شناسانند؛ حزب و سازمان و جريان خود را ـ هر چند که از چهار نفر تشکيل شده‌ باشد ـ »ملی« و »سراسری« مي‌نامند، اما حزب سياسی وابسته‌ به مليت زيردست را ـ حتی اگر از بزرگترين پايگاه‌ بالفعل و بالقوه‌ي اجتماعي برخوردار باشد ـ »قومی« و »محلی« ارزيابی مي‌کنند. کوتاه سخن، آنها خود را »ملي« و »سراسری« مي‌دانند و »ديگران« را »قومی« و »محلي«، و آنچه که صفت و پارادايم »قومی« و »محلی« مي‌گيرد، از نظر آنها منفی است و آنچه که »ملي« و »سراسری« است، مثبت.

اسماعيل بيشکچی، روشنفکر و حقوقدان چپ تُرک، در نقد چنين رويکردی‌ نوشت که »روشنفکر و چپ و کمونيست ترکيه‌، آنگاه که ‌ با خواستهای برحق و ابتدايي مردم کُرد روبرو مي‌شود، خطاب به روشنفکران کُرد مي‌گويد که "اين حرفهای ناسيوناليستی برای شمای چپ و کمونيست و انترناسيوناليست زشت است"، اما آنگاه که چپ تُرک خود، مثلاً با يونانيان برخورد مي‌کند، به ناسيوناليست قهار تبديل مي‌شود و گوی سبقت را از راستها هم مي‌گيرد.« (نقل قول به مفهوم)

برای پرهيز از سوء تعبير گفته‌ شود که از نظر راقم اين سطور چپ همواره‌ مهمترين و راسخترين و صادق‌ترين پشتيبان جنبش ملی مليتهای تحت ستم بوده‌ و اکنون نيز مي‌باشد. و اما اينجا به اين دليل از چپ انتقاد‌ شد که نويسنده‌ خود را متعلق به آن خانواده‌ مي‌داند و بر آن است که اين طيف نيز از تأثير نگرشها و رويکردهای عظمت‌طلبانة قومی (شووينيستی) مصون نمانده است.

و اما شووينيسم راست جامعه آنقدر در باتلاق و آبگند فاشيستی فرورفته‌‌ است‌ ‌که يک‌کاسه‌ کردن آن با چپهای دمکرات و عدالت‌خواه و آزاديخواه منصفانه‌ نيست، چه که راستگرايان شووينيست جايي برای نقد و اصلاح نگذاشته‌اند، طوري‌ که در برخی از موارد حتی دشوار است بتوان مرزی را بين نگرش آنها با فاشيسم قائل شد (برای نمونه‌ نگاه کنيد به اظهارات آقای داريوش همايون در مصاحبه‌ با آرش، شمارة 97 در ارتباط با مليتهای ايرانی و فدراليسم). و با فاشيسم نه‌ گفتگو، که‌ بايد از طريق افشای اصولی آن در عرصه‌هاي سياست و ايدئولوژي و ‌همجنين عواقب و توابعی که اين مکتب تاکنون برای بشريت در پي داشته‌ است، مصاف نمود.

حال به بحث خود برگرديم. گفته‌ شد که از نظر برخی ازسياسيون به ويژه‌ راست، قوم حاکم و بالادستِِ خودی، »ملت« مي‌شود و رويکرد روشنفکران متعلق به‌ آن »ملي«، »صلح‌گرا«، »وحدت‌گرا« و »وطنی«، اما مليت زيردست در قاموس آنها همچنان »قوم« و روشنفکران آن »قوم‌گرا«، »چشم‌به‌بيگانه‌دوخته‌« و »آشوب‌طلب« و »ستيزه‌جو‌« و »بازيچه‌« و »آلت دست« مي‌مانند.

و برای اينکه اين رويکرد در اذهان جا بيافتد، نزاعهای خونين در برخی از کشورها را چون هند (کشمير)، يوگسلاوی سابق، عراق کنونی تعمداً »قومی« مي‌نامند، هر چند که آنها الزاماً ربطی به‌ قوميت هم نداشته‌ باشند. در حالی که اين دين و مذهب است که در اين کشورها باعث کشت و کشتار و ژنوسايد شده‌ است. آنچه که طرفهای ديگر در يوگسلاوی سابق، يعنی کرواتها، صربها و بوسني‌ها را از هم جدا کرده‌ است، زبان ـ که بزرگترين مؤلفه‌ي قوميت و ملت مي‌باشد ـ نبوده‌ و نيست، چه که زبان آنها يکی است، بلکه‌ اين تمايز در اعتقادات مذهبی است که تفرق آنها را موجب شده‌‌ است: صربها مسيحی ارتدکس هستند، بوسني‌ها مسلمان و کرواتها مسيحی کاتوليک. در عراق هم آنانی که در حال حاضر جان همديگر را مي‌ستانند، دست کم تاکنون از مليتها و قومهای مختلفی نبوده‌اند، بلکه‌ تنها به‌ يک قوم معين به نام عرب، اما با دو مذهب متفاوت تعلق داشته‌اند. هم چنين است در ايرلند، کشمير، سودان، سومالی و بسياری جاهای ديگر. جالب است که از محدود جاهايي که دو مليت، ملت يا قوم در شمايل دولت و سازمانهای سياسی خود در برابر هم صف‌آرايي کرده‌اند، فلسطين و اسرائيل مي‌باشد، اما کسی به فکرش نمي‌رسد که کشمکش خونين آنها را »جنگ قومی« بنامد. تازه‌ اينجا هم فاکتور مذهب بسيار نيرومند است، اما به هر حال تنها فاکتور نيست.

لذا شايسته‌ است روشنفکران و رسانه‌هايي که علاقمند به انعکاس يا بررسی عينی وقايع مربوط به کشورهای نامبرده‌ و کاربرد مقولات و واژه‌های مرتبط به روابط مليتهای اين کشورها هستند، دقت بيشتری در گزينش پارادايمهای نامبرده‌ مبذول دارند.

10 فورية 2007