تابو را بايد شکست!

ـ باز هم در مورد ضرورت بازبينی مبارزة مسلحانه‌ در شرايط فعلی ـ

ناصر ايرانپور

 

توضيح:

 

پس از نگارش و انتشار مقاله‌ای تحت عنوان »پژاک، مبارزة مسلحانه‌ و چند پرسش از احزاب کردی« از سوی من، تنی چند در چند سايت کُردی به‌ اظهارنظر در مورد آن‌ پرداختند که‌ در سطور ذيل به‌ آنها پاسخ داده‌ام. در اين توضيح مقدماتی تنها استنتاج کلی خود از واکنشهای تاکنونی را در چند جمله‌ به‌ شکل ذيل با خوانندگان در ميان می‌گذارم.

 

مخاطب اصلی آن مقاله‌ فعالان سياسی و احزاب کردی بودند که‌ حتی يکی از آنها اظهارنظری ننمود و تاکنون مقاله‌ يا پرسشهای مطروحه‌ در آن را شايستة پاسخگويي و عنايت نيافته‌اند. از قريب 500 نفر خوانندة »منفرد« در سايت »ڕێنێسانس« و 100 نفر در سايت »بۆ رۆژهه‌لات« و تعدادی نامعلوم در سايتهای »رۆژهه‌ڵات«، »هاوده‌نگ«، »بروسکه«‌ و وبلاگ دکتر صلاح‌الدين خديو، 2 نفر نظر مثبت و 10 نفری نيز که‌ اکثريت آنها موضعگيری جانبدارانه‌ به‌ نفع پژاک داشتند نظراتی منفی در بارة مقالة بنده‌ ارائه‌ نمود‌ند. مابقی خوانندگان بطور کتبی اظهار نظر ننمودند. دوستانی نيز که‌ در اين باره‌ با من بطور شخصی به‌ گفتگو پرداختند، غير از چند نفر معدود غالباً نظر مساعدی ابراز نداشتند. يکی گفت که همواره‌ با من يک نظر بوده‌، ولی در اين مورد مشخص موافق عقيدة من نيست. ديگری گفت که‌ همانطور که‌ در ارتباط با فلان مقالة من به‌ من گفته‌ است، با 99 درصد (!!) نظرات من مخالف است. دوست ديگری گفت که‌ گويا محافل دانشجويي تهران نيز چندان موافق اين نظر نبوده‌اند و خودش هم راسيونال موافق است، اما احساساً نه‌.

 

البته‌ تقريباً همه‌ اذعان می‌داشتند که‌ مبارزة مسلحانه‌ تأثيرات مخربی بر زندگی سياسی جامعة کُردی گذاشته‌ است، اما با اين وصف حضور نيروهای پيشمرگ را ضروری می‌دانستند، هر چند که‌ می‌گفتند‌ شروع هر گونه‌ نزاع مسلحانه‌ای با دولت ايران در حال حاضر نه‌ ممکن و نه‌ اصولی است. قابل ذکر است که‌ تعداد کسانی که‌ به‌ ابراز عقيده‌ پرداختند و مخالف بازبينی مبارزة مسلحانه‌ بودند، به‌ نسبت کسانی که‌ مقالة نامبرده‌ را مطالعه‌ کرده‌ بودند، بسيار اندک بود و به‌ 2 درصد هم نمی‌رسيد، اما با اين حال نتيجه‌‌گيری کلی من از فضای غالب اين بود که‌ دفاع مسلحانه‌ هنوز از محبوبيت قابل ملاحظه‌ای در بين علاقمندان و به‌ ويژه‌ جوانان کُرد و هواداران سازمانهای سياسی کردستان برخوردار است؛ همة مدافعان اين شيوة مبارزه‌ برآنند که‌ سلطة سياسی راهی ديگر برای کردستان باقی نگذاشته‌ است؛ لذا اين موضوع هنوز برای بسياری تابويي است که‌ نبايد شکسته‌ شود و حتی بحث در اين باره‌ از سوی آنها با تسليم‌طلبی مترادف می‌گردد.

 

بنابراين آن نگرانی که‌ در خود مقاله‌ مطرح کردم، اين بار بطور صريحتری مورد تأييد قرار گرفت. کتمان نمی‌کنم که‌ اميدوار بودم،‌ ارزيابی‌ام در اين مورد معين اشتباه‌ باشد و مبارزة پارتيزانی از چنان مقبوليتی برخوردار نباشد که‌ متأسفانه‌ بود.

 

در سطور ذيل خطوط فکری خويش در اين ارتباط که‌ در مقالة نامبرده‌ به‌ صورت فشرده‌ مطرح شده‌ بودند، را بازتر نموده‌ و مجدداً به‌ برخی از پرسشها، تبعات و مسائل جانبی آن پرداخته‌ام.

 


 

پاسخ به‌ چند سوال و ابهام

ـ در پاسخ  به‌ اظهارات »ژيله‌مو‌« و »سروه‌« ـ

 (براي مطالعة متن کامل نظرات آنها به‌ آخر اين نوشته‌ مراجعه‌ کنيد)

 

1.      نخست بسيار سپاس که‌ نوشته‌ي مرا مورد عنايت قرار داده‌ايد.

2.      انتقاد نموده‌ايد که‌ چرا مطلبم را به‌ زبان کردي ننوشته‌ام: مطمئن باشيد که‌ اگر دانش زبان کردي‌ام قد مي‌داد، اين مطلب را که‌ اتفاقا مطلبي درون کُردي هم است، به‌ کّردي مي‌نوشتم. اما من هم مانند شما از تحصيل به‌ زبان مادري خودم محروم بوده‌ام و همين مسئله‌ باعث شده‌ که‌ نتوانم به زبان کّردي به‌‌ راحتي زبان فارسي بنويسم. دليل اين امر را هم در درجه‌ي نخست کم استعدادي خودم مي‌دانم که‌ زبان نوشتاري مادري خودم را به‌ حد لازم فرانگرفته‌ام و نتيجتاً نمي‌توانم يک تحليل سياسي اين چنيني را به زبان خودم بنويسم. دليل دوم آن، سلطه‌ي شووينيسم در ايران بوده‌ که‌ اين حق را از مردم ما و ديگر خلقهاي غيرفارس ايران گرفته‌اند. لذا ايراد شما را از اين لحاط صددرصد به‌ جا مي‌دانم. اما از اين انتقاد شما چنين نتيجه‌ مي‌گيرم که‌ وضعيت زبان کّردي شما بايد بهتر باشد. اگر چنين است به‌ شما به‌ اين دليل تبريک مي‌گويم. اما صراحتاً بگويم که‌ اگر قرار باشد، زبان خودم را بد صحبت کنم و از ده‌ کلمة کلامم دو کلمة آن کّردي نباشد، همان بهتر که‌ فارسي صحبت کنم. ارزش و اعتبار زبان مادري‌ام را والاتر از اين مي‌دانم که‌ به‌ هر نوع که‌ دلم مي‌خواهد صحبت کنم. کم نيستند انسانهايي که‌ عنوان »سه‌رۆک« اين يا آن حزب کّردي را يدک مي‌کشند، اما از اداي دو جملة کردي درست و حسابي عاجزند (همانطور که‌ چند شب پيش شاهد زندة آن بوديم). همچنين کم نيستند »رهبراني« که‌ ساعتها در تلويزيون براي بينندگان کُردشان به‌ ترکي (!!) سخنراني مي‌کنند. شما بر حق از من که‌ نه‌ رهبر هستم و نه‌ مبلغ و نه‌ عضو يک سازمان سياسي و نه‌ ادعايي دارم، بلکه‌ تنها يک عضو سادة جامعة کردی مي‌باشم و بس، بر حق انتظار داريد که‌ با‌ زبان مادري‌ام مقاله‌ بنويسم و با طعنه‌ مي‌فرمائيد، حال که‌ کّردي نمي‌دانم، به‌ زبان فارسي پاسخم را مي‌دهيد. آيا چنين انتظاري را هم از رهبر تشکيلات مورد علاقه‌تان هم که‌ همين دو شب پيش به‌ شيوة چنين فاجعه‌باري از لحاظ مضمون سياسي و زبان و ادبيات بکار گرفته‌ شده‌، سخن گفتند و به‌ همين دليل صداي همه‌ را درآوردند، داريد؟ تاکنون چند مطلب سياسي و تئوريک از اين »سه‌رۆک« خود به‌ کردي، فارسي و غيره‌ ملاحظه‌ نموده‌ايد؟ (جاي شما باشم، اين بحث را ادامه‌ نمي‌دهم. کسي که‌ در خانة شيشه‌اي نشيند، نياندازد سنگ به‌ سوی شيشة خانة ديگري!)

3.      در ارتباط با تعريف »جنگ مسلحانه« من هم نسخه‌ي از قبل آماده‌اي ندارم، به‌ ويژه‌ اينکه‌ من نيستم که‌ چنين راهي را در پيش گرفته‌ام، من نيستم که‌ در ارتباط با درستي آن بايد روشنگري کنم. آنچه‌ مي‌دانم اين مي‌باشد که‌ شيوه‌ي مبارزاتيمان نبايد تماماً درست بوده‌ باشد. تصور کنيد فردا در ايران يک نظام فدرال و دمکراتيک سرکار بيايد. ما هم در کردستان ايالت خود را داشته‌ باشيم. اما کردستان عراق هنوز زير چکمه‌هاي فاشيسم قرار داشته‌ باشد و نيروهاي کرد در ستيز‌ با آن. آيا اگر نيروهاي کردستان عراق در کردستان ايران پايگاههاي نظامي داشته‌ باشند و دولت عراق آنجا را به‌ توپ ببندد، شما بعنوان يک مسئول در کردستان ايران از نيروهاي کردستان عراق طلب نخواهيد کرد که‌ به‌ عمليات نظامي خود پايان دهند، تا تجربه‌ي فدراليسم در ايران و کردستان ايران به‌ خطر نيافتد؟ ما کردهاي ايران بايد بنا را بر اين بگذاريم چنانچه‌‌ حکومت کنوني عراق ثبات يابد (که‌ در آن نيروهاي شيعه‌ي طرفدار ايران هم بسيار نيرومند هستند) دير يا زود جلو حرکتهاي نظامي کردهاي ايران را خواهند گرفت. حال چرا‌ خود چاره‌اي براي اين بن‌بست نيابيم؟ اين بحران را سالهاي 46 و 47 نيز داشتيم و ديديم که‌ چه‌ نتايچ فاجعه‌باري ببار آورد. اين بن‌بست را بايد شکست، آن هم به‌ نحوي که هم‌ مصالح کنوني کردستان عراق در نظر گرفته‌ شود و هم مصالح درازمدت کردستان ايران و ترکيه‌. ممکن است بخاطر سطح مبارزه‌ و موقعيت آن، اين يا آن بخش در زماني معين اولويت داشته‌ باشد، اما بايد همواره‌ مصالح ملي و دراز مدت کردستان در بخشهاي ديگر را هم مدنظر داشت. مهمترين فاکتور تعيين‌کننده‌ بايد اين باشد که‌ مبارزه‌ نبايد در اين بخشها تعطيل شود. بايد مکانيزمي يافت که‌ اين امر ميسر گردد. اين کنه‌ي مطلب من است.

4.      حکومت اسلامي اساساً در ظرفيت و ماهيتش نيست که‌ به‌ خواستهاي مردم کردستان پاسخ دهد. لذا چاره‌ي جز ادامه‌ي مبارزه‌ نيست و نمي‌تواند باشد. بحث نه‌ بر سر نفس مبارزه‌، بلکه‌ بر سر شيوه‌ي مبارزه‌ است. و بايد قبول کنيم که‌ مبارزه‌، تنها مبارزه‌ي مسلحانه‌ نيست. کمااينکه‌ همه‌ي احزاب کردستاني در عرض 15 سال گذشته‌ هيچ مبارزه‌ و عمليات نظامي نداشته‌اند، با اين وصف نمي‌توان گفت که‌ آنها مبارزه‌ را تعطيل نموده‌اند يا (آنطور که‌ »سه‌رۆک« مي‌گويد) »خيانت کرده‌اند«. آيا مي‌توان گفت که‌ آنها تسليم شده‌اند يا با جمهوري اسلامي گفت و گو کرده‌اند؟ به‌ يقين نه‌. طبيعي است که‌ نفس مذاکره‌ غلط نيست، اما بايد در ارتباط با مذاکره‌ مورد به‌ مورد تصميم گرفت. جمهوري اسلامي در طول سه‌ دهه‌ي گذشته‌ ثابت نموده‌ که‌ نه‌ اهل مذاکره‌ است، نه‌ مدارا و نه‌ اعطاي حق. اين نظام بر اساس شووينيسم، حق‌کشي، ستم‌ ملي، ستم جنسي، ستم طبقاتي، ستم سياسي، ستم بر جوانان، ستم بر محيط زيست،سرکوب و خشونت و زندان و شکنجه‌ و اعدام بناشده‌ است. لذا با چنين رژيمي نمي‌شود کنار آمد، نه‌ با جنگ مسلحانه‌ و نه‌ با مبارزة سياسي.

5.      با صراحت کامل بگويم که‌ از نظر من جنگ کردستان بعد از انقلاب اجتناب‌ناپذير بود. طبيعي است که‌ ما هم آن زمان اشتباهات زيادي را مرتکب شديم (در سنندج، نقده‌ و چند جاي ديگر). اما آتش بيار معرکه‌ جمهوري اسلامي بود. اين حکومت از هيچ تلاشي فروگذاري نکرد که‌ جنگ را به‌ مردم و احزاب کردستان تحميل کند. حقاً ما هم دم به‌ اين تله‌ي دشمن داديم. بنابراين شروع جنگ در کردستان قبل از هر چيز به‌ سياستهاي جمهوري اسلامي برمي‌گردد و نه‌ به‌ خواست و ميل نيروهاي سياسي کردستان. اين رژيم به‌ هيچ چيز‌ جز خلع سلاح و تسليم راضي نبود. اگر علت سرکوب خشن مردم در کردستان، اگر عقب‌ماندگي مردم در کردستان به‌ سازمانهاي سياسي برمي‌گردد، اعلام جنگ دولت به‌ ديگر نيروهاي سياسي و روشنفکران جامعه‌ به‌ کي برمي‌گردد؟ منتظري و مفتي‌زاده‌ و داريوش فروهر و هزاران هزار زنداني و اعدامي مجاهد، فدائي و حتي توده‌اي هم از حملات حکومت اسلام در ايران در امان نماندند. اکثريت اينها که‌ به‌ اين حکومت اعلام جنگ مسلحانه‌ نکرده‌ بودند. با صراحت بگويم که‌ عکس‌العمل نيروهاي سياسي کردستان در قبال حملات نظامي دولت اسلامي جز دفاع مشروع چيزي نمي‌توانست باشد. البته‌‌ بايد اقرار نمود که‌ اين يا آن سازمان و حزب سياسي اشتباهات بزرگ و کوچکي را نيز مرتکب شده‌اند، براي نمونه‌ آنگاه‌ که‌ تلاش ننمودند که‌ تا جايي که‌ ممکن است جنگ را به‌ عقب بياندازند و يا آن زمان که‌ سعي ننمودند که‌ در زودترين زمان ممکن از لحاظ نظامي عقب‌نشيني کنند. با همة اين احوال جنگ به‌ مردم کردستان تحميل شد. اين رهبران کردستان نبودند که‌ جنگ را »نعمت الهي« خواندند و بر عليه‌ اين يا آن خلق فتواي »جهاد« دادند. بنابراين صورت مسئله‌ را وارونه‌ نکنيم. حتي موضوع اين نيست که‌ هر جنگ و دفاع مسلحانه‌اي را بطور خودبه‌خودي سرزنش کنم.

6.      بحث من اين است که‌ بطور آگاهانه‌ خود به‌ اين سمت حرکت نکنيم. نگذاريم که‌ رژيمها اين شيوة مبارزه‌ را هميشه‌ به‌ ما تحميل کنند، کمااينکه‌ نتوانسته‌اند باورهاي خود را به‌ ما به‌ زور بقبولانند. تمام تلاشهاي اين احزاب براي سعادت من و شماست، براي سعادت انسانهاست. لذا مسئله‌ي محوري انسان است. آيا صحيح است که‌ براي سعادت انسان، انسان را قرباني نمود، آن هم آگاهانه‌؟ باز تأکيد مي‌کنم؛ اينکه‌ بايد مبارزه‌ کرد، صددرصد صحيح است و ضروري. اينکه‌ بايد در برخي مواقع حاضر بود فداکاري نمود و جان خود را براي سعادت مردم داد، اين هم درست است. برخي مواقع مرگ يک نفر خود يک تحول ايجاد مي‌کند. براي نمونه‌ مرگ قاضي محمد در بعد طولاني مدت جانها به‌ جنبش کردستان بخشيد. در برخي مواقع هم که‌ شما بعنوان يک مبارز به‌ گير دژخيمان مي‌افتيد،‌ شرافتمندانه‌ از باورهاي خود دفاع مي‌کنيد که‌ چيزي را بزرگتر از آن نمي‌دانم. بنابراين بحث من تنها ارسال نيروي نظامي و درگيرشدن آگاهانه‌ با نيروهاي نظامي دولتي است که‌ صحيح نمي‌دانم، آن هم در اين شرايط معين.

7.      در ارتباط با پژاک و پ.ک.ک هم بگويم که‌ کاري که‌. اين دو حزب مي‌کنند را من نيز دفاع مي‌دانم. اين دفاع بايد باشد و جاي افتخار هم است که‌ ما چنين انسانهاي شريف و آزاده‌ و جان بر کفي در کردستان داريم. اما باز براي اين دوستان جوان و شريف تکرار مي‌کنم که‌ دفاع اشکال مختلف دارد. اين دفاع صرفا نمي‌تواند مسلحانه‌ باشد. شما به‌ درستي به‌ نسبت مردم خودتان احساس مسئوليت مي‌کنيد. من هم در برابر جان شما عزيزان احساس مسئوليت مي‌کنم. من هم نمي‌توانم آرام و بي‌تفاوت باشم، چنانچه‌ مي‌بينم دسته‌ دسته‌ از جوانهاي ما به‌ کام نيستي مي‌روند و خونشان بدست رژيمهاي شووينيستي و ضددمکراتيک ايران و ترکيه‌ به‌ روي زمين ريخته‌ مي‌شود. هر يک از اين جوانان شهيد مي‌توانستند يک کادر و رهبر برجستة‌ همين حزب بشوند و در بسياري از عرصه‌هاي ديگر در امر مبارزه‌ براي نيکبختي مردمشان کارساز و مفيد باشند. اما مبارزه‌ي مسلحانه‌ اين فرصت را از آنها مي‌گيرد و اين سيري است، شيوه‌اي است که‌ تاکنون همه‌ي احزاب کردي در کردستان ايران طي نموده‌اند و من بالشخصه‌ آن را موفقيت‌آميز تلقي نمي‌نمايم.

8.      وانگهي، نمي‌دانم چنانچه‌ اين شيوه‌ي مبارزه‌ تاکنون درست بوده‌، چه‌ ضرورتي دارد که‌ احزابي ديگر تقريبا با هم اهداف و برنامه‌ي سياسي و با همان شيوه‌ي مبارزاتي تاسيس ‌شوند؟ معمولاً احزاب سياسي جديد که‌ بوجود مي‌آيند، بر اساس برنامة‌ جديد يا دست کم با تاکتيک مبارزاتي جديد بوجود مي‌آيند. خوب اگر راه‌ پيموده‌ شده‌ درست بوده‌، چه‌ نيازي به‌ تشکلهاي ديگر با همين برنامه‌ و افق سياسي داريم؟

9.      به هر حال، همه‌ي اين مبارزين چه‌ در پژاک، چه‌ در پ.ک.ک. و چه‌ در ديگر احزاب سياسي کردستان ايران انديشه‌اي جز رهايي مردمشان ندارند. وظيفه‌ي هر کُرد شريف و مبارزي است که‌ آنها را مورد حمايت قرار دهد. اما اين بدين معني نيست که‌ آنها مصون از اشتباه‌ و مبري از اعمال انتقادآميز هستند. اصولا يکي از پرنسيبهاي کار حزبي "انتقاد و انتقاد از خود" است. خود احزاب از جمله‌ براي اينکه‌ در جامعه‌ انتقاد ممکن شود، مبارزه‌ مي‌کنند. خوب چنانچه‌ چنين است، انتقاد از احزاب هم ـ صرف نظر از اينکه‌ چه‌ نظري در مورد درستي يا نادرستي آنها داشته‌ باشيم ـ بايد امري بديهي باشد. هر انتقاد يا پرسشي را نبايد به‌ حساب خصومت يا غرض‌ورزي گذاشت. هر کسي را که‌ انتقادي داشت، منتسب به‌ حکومت اسلامي و خائن به‌ خون شهيدان و سازش با حکومت اسلام در ايران و از اين دست نکنيد. ممکن است که‌ اين فرهنگ مستبدانه‌ فردا يقة شما را هم بگيرد، اگر به‌ چيزي انتقاد داشته‌ باشيد. بياييد دنيا را سفيد يا سياه‌ نبينيم. ثابت کنيم که‌ از فرهنگ سياسي بالا که‌ انتقاد و بحث و جدل از ملزومات آن است، برخورداريم. احزاب سياسي، خوب و بدشان، سرمايه‌ي ما هستند. اما همانطور که‌ مستحضر هستيد، خود سرمايه‌ هم غيرقابل انتقاد نيست.

10.  يادآورشوم که‌ من پرسشهايي را در ارتباط با درستي يا اشتباهي جنگ مسلحانه‌ الف) به‌ طور کلي و ب) در شرايط مشخص کنوني مطرح ساخته‌ام. اي کاش اين عزيزان به‌ آنها مي‌پرداختند و تلاش مي‌نمودند پاسخهايي را به‌ آنها بدهند، تا اگر من در اشتباه‌ هستم، به‌ اشتباه‌ خود پي ببرم و بيش از اين به‌ کژراهه‌ نروم.

 

 

در سايت »رێنێسانس«:

ژيله موو له روژهه لات

با سلام

اولا نمي دانم چرا مطالبتان را به زبان کردي ننوشته ايد با درنظر داشتن اينکه شما کردي بلد نباشيد به زبان فارسي مطالبي بعرض ميرسد:

1. نظر خود شما در باره مبارزه مسلحانه و تعريف آن کدام است آيا دفاع از خود در برابر درندگان و ضد بشرها قابل نکوهش ميباشد ما که هرچه در کردستان ديده ايم دفاع از خود بوده است

2- دولت ايران در برابر قدرت بزرگي مثل آمريکا و افکار عمومي دنيا حرف شنوئي ندارد و به آنها اهميتي نمي دهد و با نام اسلام تمامي جنايات ضد بشري و ضد اخلاقي را مرتکب مي شود حالا ميخواهيد به حرفهاي يک حزب مخالف گوش دهد؟

4- يک ضرب المثل فارسي "انسان عاقل از يک سوراخ دو بار مار آنرا نمي گزد" نتيجه مذاکره و مبارزه مسالمت آميز بزرگمرد کرد دکتر قاسملو با ضد انسانها چي شد ؟ 4- آيا به نظر شما جان انسانها چه مقدار ارزش دارد و اصلا انسان براي چي و به چه هدفي زندگي ميکند که شما فرموده ايد بخاطر آرمانهاي بزرگ هم نبايد از جان گذشت؟

و بسيار پرسش ديگر ....

 

 

سروه‌ از پيرانشهر

دشمني نويسنده‌ با شهيدان و حرکت آزاديخواهانه‌ي پژاک کاملآ آشکار است. اگر راه حلي به‌ جز دفاع مشروع براي کردها دارند بفرمايند تا ما هم استفاده‌ کنيم.

نويسنده‌ مطلب خود را عاقلتر از صدها و هزاران کادر و عضو فدايي پژاک و پ ک ک دانسته‌ و آنها را کساني ميداند که‌ براي تبليغ کوچک حاضرند جان خود را بدهند!!!

واقعا که‌ تحليلشان کاملآ آبکي و سطحي و از روي غرض ميباشد.

در ثاني ناصر خان از جوانان کرد ميخواهند که‌ به‌ جاي پيوستن به‌ پژاک به‌ منزل بازگشته‌ و به‌ جاي دفاع از خود و خلقشان تفنگ را کنار گذاشته‌ و تسليم شوند. و اين البته‌ در فلسفه‌ي پ ک ک و پژاک جايي ندارد و خوابيست که‌ دشمنان خلق کرد و آزادي و ناصر خانها ميبينند و هرگز نيز به‌ واقعيت نخواهد پيوست، چرا که‌ به‌ قول معروف هر جا که‌ خون گريلا ريخته‌ شود، گريلاي آپوئيست آنجا را فتح کرده‌ است...

سلام بر شهداي پژاک و پ ک ک : دلخواز، دلبرين، چالاک، خوشمير، زيلان، عاکف، سيروان، بروسک، ماني و .... هزاران شهيد ديگر که‌ مقاومت را بر تسليميت ترجيح داده‌ و اين است زندگي شرافتمند براي يک سرباز ماد...

سلام بر آپو براي ايجاد شخصيتهاي پولادين در شمال و غرب و شرق کردستان

 

 

در راه‌ دستيابي مشترک به‌ حقيقت

ـ پاسخ به‌ آقاي رسول عنايتي ـ

 (براي مطالعة متن کامل نظرات آقاي عنايتي به‌ آخر اين نوشته‌ مراجعه‌ کنيد)

 

ابتدا بگويم که‌ نقد ايشان را بسيار مفيد و سازنده‌ مي‌دانم، هم از لحاظ کلام برگزيده‌ شده‌ و هم از لحاظ مضموني. جاي خوشحالي و تأمل است که‌ ايشان تصوير »سياه‌ يا سفيد«ي را از رويدادها ارائه‌ ننموده‌اند، پاسخ سادة »آري يا نه‌« را نداده‌اند. تحليل ايشان از نظر من بسيار رئاليستي، غيرافراطي و از موضع منافع ملي کردستان است. به‌ همين جهت من با 80 ـ 90 درصد اظهارات و مواضع ايشان موافق هستم.

تلاش من تنها معطوف به‌ اين است که‌ فعالين و تلاشگران خودمان را متوجه‌ اين قضيه‌ سازم که ما‌ متأسفانه‌ اگر نه‌ تمام، اما بيشتر هم و غم، بخش بزرگي از ذهنيت و عملکرد خود را روي يک جنبة مبارزه‌ که‌ تازه‌ »تحميلي« هم است، متمرکز نموده‌ايم. و اين را مضر به‌ حال مردم و جنبش مي‌دانم. هر چند خود موافق ارتش، جنگ و درگيري مسلحانه‌ نيستم، اما مي‌دانم که‌ من تنها يک طرفه‌ قضيه‌ هستم و کارکرد و عکس‌العمل من همچنين بستگي به‌ طرف مقابلم دارد. جنبش کردستان، يک مبارزة رهائي‌بخش ملي و دمکراتيک و صددرصد برحق است. متأسفانه‌ مبارزه‌ و يا بهتر بگوييم دفاع مسلحانه‌ هم هميشه‌ و در همه‌ حال اجتناب‌ناپذير نبوده‌ است.

بن بستي که‌ در کردستان ايران و ترکيه‌ و سوريه‌ است را در درجة نخست به‌ ساختارهاي سياسي مستبدانه‌، شووينيستي و بخشاً فاشيستي اين دولتها مرتبط مي‌دانم. عقب‌ نگه‌ داشتن مناطق کردنشين در اين کشورها را قبل از اينکه‌ به‌ مبارزه‌ي مسلحانه‌ برگردانم، به‌ اين سياستها و ساختارها برمي‌گردانم. بنابراين من جزو آن دسته‌اي نيستم که‌ توحش اين دولتها را گردن کّرد و احزاب کّردي مي‌اندازند، اما همچنين جزو آن دسته‌اي نيز نيستم که‌ با گفتن حقايقي چون‌ »در اين کشورها ديکتاتوري است و فرصت مبارزة سياسي نيست و راهي برايمان باقي نمانده‌ است« تقريباً همة عرصه‌هاي ديگر مبارزه‌ را تعطيل نموده‌اند و يا عملاً کم‌بها داده‌اند و تنها به‌ پرورش کادر نظامي و پيشه‌‌کردن »سياست انتظار« که‌ شما برحق به‌ آن انتقاد مي‌کنيد، پرداخته‌اند.

من مي‌گويم که‌ ديگر نبايد به‌ اين رژيمها اجازه‌ داد، هر نوع شيوة دفاعي را که‌ دلشان خواست، به‌ ما تحميل کنند. ارزش و تأثير رويارويي و مبارزة سياسي، فرهنگي و ايدئولوژيک را کم ارزيابي نکنيم. مبارزة ليلا زاناها، رؤيا طلوعي‌ها، کبودوندها، محمود صالحي‌ها و هزاران فعال و تلاشگر مدني و دانشجويي و کارگري و فرهنگي، مبارزة جمعيتهاي غيردولتي ـ غيرانتفاعي (NGO) و به‌ ويژه‌ انجمن‌هاي حقوق بشري در ترکيه‌ و ايران و مطبوعات کُردي داخل را کم بها ندهيم.

من مي‌گويم که‌ به‌ کار فکري و سياسي به‌ اندازة کافي نپرداخته‌ايم و براي همين هم چند شخصيت و سخن‌ور توانمند کُرد در سطح اين کشورها و در سطح بين‌المللي نداريم. آيا کسي است که‌ نوع سخن و استدلال و کلام و پاسخ‌دهي دوست عزيز و گرانماية من، کاک حاجي (مهندس حاجي احمدي) در تلويزيون »ڕۆژ« يا صداي آمريکا و به‌ ويژه‌ در برنامة »مونيتور« شبکة اول تلويزيون آلمان آزارش نداده‌ باشد و خشمگين نشده‌ باشد. آيا همة اينها نشانگر اين نيست که‌ ما چهار کادر مطبوعاتي و رسانه‌اي پرنفوذ پرورده‌ نکرده‌ام؟

اينها تقريباً تمام مطلب و دغدغه‌ و دل‌مشغولي و نگراني و انتقاد من است که‌ تصور مي‌کنم شما با آن مخالف نباشيد. مطلق‌گرايي پيشه‌ نمي‌کنم و مي‌دانم که‌ حقيقت بغرنج‌تر و همه‌‌جانبه‌ترا از آن است که‌ من بتوانم آن را در چند جمله‌ بيان کنم. حقيقت در همين بحثهاي خلاق است که‌ زاده‌ مي‌شود.

با عرض ادب فراوان و درود بيکران به‌ همة غمخواران جنبش ملي ـ دمکرتيک کردستان

18 سپتامبر 2007

 

 

 

در سايت »بۆ ڕۆژهه‌ڵات«:

 

آيا براي پژاک راه حلي بجز مبارزه مسلخانه وجود دارد؟

نظراتي در مورد نوشته اقاي ناصر ايرانپور

رسول عنايتي


ما در خاورميانه شاهد تحولات بسيار عظيمي هستيم. كه اين تحولات مي‌تواند تمام عرصه‌هاي زندگاني انساني در اين منطقه را از سير كنوني خويش خارج گرداند. ايران و مسئله دستيابي به انرژي اتمي تركيه و تطابق دادن سيستم اقتصادي، فرهنگي ... و با اروپا و درخواست ورود به اتحاديه اروپا و بخصوص عراق كه تا ديروز به جز ديكتاتوري و نظامي‌گرايي در آن چيز ديگري نمايان نبود، هم اكنون تحولات عظيمي در آن بوقوع پيوسته. مسايل مطرح گرديده از لحاظ پيشرفت در منطقه اهميت بسزايي دارند. هم مي‌توانند نقش آفريننده يك زندگي خوب، مسالمت‌آميز براي خلق‌ها و هم تشديد جنگ و درگيري‌ها هم باشند. چون به نظر نمي‌رسد كه با دارا بودن يك ذهنيت تئوكراتيك حاكم در جمهوري اسلامي بتوان از نيروي انرژي اتمي در كارهاي خيرخواهانه استفاده گردد و يا تركيه‌اي كه خواهان اروپايي گرديدن است با ذهنيتي فاشيستي رد و طرد ملت‌ کرد و با شعار فاشيستي: \"يك ترك، بدل يك جهان است\" بتوانند، مشكلات كنوني خويش را به شيوه‌اي مسالمت‌آميزانه حل گردانند. حال مسئله كردها مسئله بسيار متفاوت‌تري است كه نمي‌توان ان را به چند دهه گذشته مربوط ساخت و مسئله فراتر از اين‌هاست و در كل، قرن‌هاست كه خلق كرد از طرف حكومت‌ها و دولت‌هاي همجوار خود همچون يك ملت رد مي‌گردد و با هرگونه آسيميلاسيون، ژينوسايد، و در اين اواخر اتوآسيميلاسيون را بر آن تحميل مي‌گردانند و اين در حاليست كه ما در سطح سياسي، سياستمداران كرد در رده رئيس‌جمهور و رهبر حكومت اقليم كردستان و ده‌ها جناح چپ، سوسياليست، سوسيال ديموکرات،اسلامگرا و ... داريم و تا حال مباني و منافع سياسيمان مشخص نيست و در اين اواخر هم خبر آغاز دوباره كمربند عربي در سوريه و بيرون راندن هزاران كرد از خانه وکاشانه و جابجايي عرب‌ها به اين منطقه كردنشين و سكوت دوباره جهانيان استدلالي بسيار شفاف درباره اعمال دوباره سياست‌هاي انكار و امحا بر روي كردها مي‌باشد. مسئله كردها در تركيه كه روز به روز عميق‌تر مي‌گردد و تغييرات اخير بوجود آمده بوسيله انتخابات پارلماني، با وجود اينكه
DTP توانست همچون يك گروه كرد در پارلمان تشکيل دهد و براي دفاع از حقوق كردها در تركيه بتوانددر مجلس حظور يابد. اما دوباره مي‌بينيم كه هيچ‌گونه تغييري در سياست‌هاي اتحاذ‌گرديده قبلي دولت در برابر كردها روي نداده و همچنان ارتش به طرز وحشيانه اي به عمليا‌ت‌هاي خود ادامه مي‌دهد و سياستمداران جمهوري ترکيه هم در روند عملكردهاي قبلي دولت در برابر كردها را ادامه مي دهد و برنامه‌ نابودي خلق كرد بصورتي آشكار، اين‌بار با حمله و دستگيري شهردارهاي كرد كردستان تركيه و همچنان حمله به نمايندهاي DTP ادامه دارد.

در مبحث بالا ما به روند تغيرات كنوني دولت‌هاي حاكم بر كردستان اشاره كرديم، اما اين پيشرفت‌ها و تغيير و تحولات اخير از لحاظ مديريت دولتي بخصوص در عراق و وارد شدن آمريكايي‌ها به منطقه، باعث هيچ‌گونه تغييري در روند سياست‌هاي انكار و امحا در برابر خلق كردنگشته اند. در اينجا سئوالي مطرح ميگردد؛ آيا در جهان كنوني كه در حال تغيير و تحولات عظيمي از هر لحاظ مي‌باشد نقش احزاب كردي براي تغيير سياست‌ دولت‌هاي حاكم بر كردستان چه مي‌تواند باشد؟

راهكارهاي اين 15 سال گذشته بعضي از احزاب همچون گفته‌هاي برادرمان، ناصر ايران‌پور كه آن‌را \"خويشتنداري\" نام نهاده‌اند، چقدر مي‌تواند در تغيير ياحتي رفرميزه کردن سياست امحا وانکاررا براي كردها به ارمغان بياورد؟ تا حال كه اين گونه سياست‌ها توانايي ايجادكوچكترين تغييري سياسي، فرهنگي، اقتصادي را در كردستان دربر نداشته و اين دولت‌ها همچنان سياست‌هاي انكار و امحا را همچون پروژه‌اي در براي كردها بكار مي‌برند آيا براي تغير نمودن اين پروژه‌ها نبايد اين احزاب داراي ايستار ديگر باشند و از حالت كنوني خود كه نمي‌توان آن‌را \"خويشتنداري\" ناميد، بلكه مي‌توان آن‌را همچون سياست \" انتظار\" نام نهاد دست بردارند. پس اينجاست كه مي‌توان به راهكارهاي ديگري در اين مورد اشاره كرد و يكي از اين موارد هم مبارزه مسلحانه مي‌باشد.

من به هيچ وجه خواهان درگيري‌هاي نظامي به‌هر شيوه‌اي كه باشد نيستم!!! اين يكي از مقوله‌هايي است كه بايد تجزيه و تحليل گردد. البته كه شدت گرفتن جنگ‌هاي چريكي برخوردهاي نظاميان دو دولت و يا چند دولت بدون مبدأ نمي‌باشند و به تمامي نمي‌توان آنرا رد كرد. جنگ‌هاي مسلحانه‌اي كه تا حال از طرف پيشمرگ‌ها و گريلا‌ها در كردستان،چريک در مناطق آمريكاي لاتين و جنگ‌هاي رهايي ملي در بخش عظيمي از جهان را نمي‌توان جنگ‌هايي ناميد كه به‌تمامي تنها به بي‌ثباتي سياسي، اجتماعي و اقتصادي را در جهان و يا منطقه‌اي تحميل كرده‌اند. تمام اين جنگ‌هاي مسلحانه بخصوص جنگ‌هاي رهايي ملي، جنگ‌هايي بوده‌اند كه در اثر رد هويت ملي و تحميل استبداد توسط استعمارگران صورت گرفته است.

در اين مورد ما مي‌توانيم به بعضي از انقلابيون كه بيشتر وقتشان را صرف مبارزه مسلحانه نموده‌اند اشاره كنيم كه آن‌ها هم موقعيتي بهتر از كردستان را دارا نبوده‌اند كه يكي از ستاره‌هاي درخشان اين راهكارها چه‌گواراي آرژانتيني و مشاركت بسيار داوطلبانه وي در جنگ رهايي ملي كوبا و بوليوي اشاره نمود. آيا جنگ‌هاي مسلحانه در كوبا، ويتنام، آنگولا، بوليوي، الجزاير و كردستان را نمي‌توان راهكار باقي ماند،براي اين انقلابيها قلم زد؟ آيا اگر در كوبا، بوليوي، ويتنام، الجزاير و كردستان وضعيت براي راه حلهاي ديموکراتيک، سنديكا، شورا و هرآنچه كه آقاي ناصر ايران‌پور بحث نموده‌اند، اگر موجود بود مبارزه مسلحانه لزومي داشت؟ لذا موجود نبودن راهكاري مسالمت‌آميز، راهكار ديگر كه همان مبارزه مسلحانه مي باشد را به زور به اين احزاب تحميل مي‌گرداند. اين راهكار هم براي نابودي طرف مقابل نمي‌باشد بلكه براي تحميل مذاکرات و راه‌حل‌هاي مسالمت‌آميز انجام مي گردد. در همين مورد بسياري از انقلابيون و يا سياستمداران اين ايده را ارايه نموده‌اند كه جنگ مسلحانه مرحله دوم سياست مي‌باشد كه در زماني روي خواهد داد كه ديگر راهكارهاي سياسي به بن‌بست رسيده باشند. آيا براي PJAK راهكار اول جايگاهي براي گفتگو دار؟ البته كه جمهوري اسلامي ايران به هيچ وجه راهكارهاي سياسي_ ديپلماتيك را در مورد مخالفان، بكار نمي‌برد. مگر در يك شرايط، كه آن هم مگر در يك برنامه از پيش طرح گرديده‌اي به اسم \"ترور\" و يا در همين مورد آقاي ناصر ايران‌پور پرسش‌هاي بسيار فراواني مطرح گرديده است، بخصوص شدت مبارزه‌هاي مسلحانه كردها بعد از انقلاب 57 در ايران ومن نمي‌دانم كردهادر مقابل مردي همچون خلخالي كه خود را انقلابي ساده، پاك و بي‌آلايش ايران مي‌دانست !!!! چه مي‌توانستند بكنند؟ بجز مبارزه مسلحانه و البته كه شروع مبارزات مسلحانه راهكاريست كه بايد همگام با كارهاي ديگردربرنامه ريزي سياسي_عملي احزاب جاي مي گرفت كه متأسفانه احزاب كردي در ايران هيچ يك از راهكارها را همپاي راهكار ديگر بكار نبرده‌اند و نه از مبارزات مسلحانه، نه از ديپلماسي و نه از حركت‌هاي خلق استفاده آنچناني ننموده‌اند كه در كل هم مي‌توان تنش‌هاي اخير اين احزاب را متأثر از اين روند يک بعد گرايي ديد. احزاب ايراني نه قابليت استفاده از پاسيفيست را و نه استفاده از تاكتيك‌هاي ديگر جنبش مربوط به خلق را در خود برجسته نكرده‌اند و اين هم در به چالش انداختن خود اين احزاب كمك‌هاي فراواني نموده است و اما هرگز نبايد مسئله‌اي را از خاطر زدود كه جنگ‌هاي مسلحانه كرد در عراق و جنبش خروشان مردمي راه را بر ترك صدام از كردستان نمود و دستاوردهاي امروز جنوب كردستان، دستاورد همين كلاشينكف‌ها مي‌باشد كه بعضي آنرا ناديده گرفته و به قيام جاش‌ها نسبت دهند و يا آيا اگر در سال 1984 جنگ‌هاي چريكي PKK در شمال كردستان به انجام نمي‌گرفت تا حال كردي باقي مي‌ماند كه در اين بخش از كردستان به مادر خود بگويد \"دايه\"، تا چه رسد به امروز كه DTP توانست با 20 تن از اعضاي خود وارد پارلمان تركيه گردند. مسئله در كردسان تنها از يك استعمار حكومتي، اقتصادي نيست ، انچه مطرح است نابودي بک خاق است. ژينوسايدهاي تركيه همچون كوچ‌هاي اجباري 5 هزار روستا، انفال و بمب‌هاي شيميايي در حلبچه و سردشت توسط عراق، بر روي هزارها تن از كردها آيا راه ديگري هم براي انتخاب پيش روريمان ميگذارد. آيا اين حوادث نشانگر از وجود راهي ديگر را هم ميدهد؟

من به‌هيچ وجه استراتژي انتظار بعضي از احزاب رانه راهكاري انقلابي و نه به سود كردها مي‌بينم كه سياست \"انتظار\" را مي‌توان تفكري ايده‌ئاليستي ناميد كه برگرفته از دين اسلام و انتظار فرا رسيدن ظهور مهدي زمان تطبيق داد كه امروزه هم مهدي بعضي از احزاب كردي ايالت متخده آمريكا مي‌باشد.

تئوري حفاظت از دستاوردهاي جنوب كردستان را نبايد فرمولي براي نابودي خلق كرد در سه پارچه ديگرتبديل نمود. فرمول‌بندي سياسي اين تئوري احساسي، سال‌هاست كه باعث انهدام مبارزه انقلابيگري در شرق كردستان شده. اما بلعكس آن مبارزه مسلحانه PKK، آيا در پيشرفت و استحكام سياست‌هاي كردها در جنوب كردستان به طرزي انكارناپذير، تأثيرگذار نبود؟ البته كه تأثيرات فراواني را ايجاد نمود و خواهد نمود. راهكار سياسي پاسيفيست را نمي‌توان در برابر ژينوسايد، انفال، بمب‌هاي شيميايي بكار برد و جنگ‌هايي را كه احزاب كرد در كل كردستان چقدر هم داراي راهكارهاي صرف تأكيد بر مبارزه مسلحانه بوده، يا داراي شيوه‌هاي نظامي برجسته‌اي نبود را نمي‌توان رد كرد.
اما دستاوردهاي كنوني جنوب كردستان، جزو دستاوردهاي ملي كردها بايد محسوب گردد نه لانه خاموشي انقلاب در بخش‌هاي ديگر. اما تا حال اين دستاوردها به‌هيچ وجه نتوانسته در شكوفايي هر چه بيشتر روند مبارزات سياسي، ديپلماتيك و حتي فرهنگي، اقتصادي گردد كه آن‌هم مقوله‌اي است كه احتياج به تجزيه و تحليلي دارد. اما ما در كانال بعضي از اين احزاب و بخصوص
ROJ-TV بارها اين‌را از زبان فرماندهان PKK و PJAK شنيده‌ايم كه مي‌گويند: دستاوردهاي جنوب كردستان دستاوردهاي ملي ما مي‌باشند و براي حفاظت از آن هر آنچه كه لازم باشد به انجام خواهيم رساند و حال مسئله اخير بمباران مناطق مرزي ايران و عراق تا چه حدي به فعاليت PJAK مربوط مي‌باشد را هم مي‌دانند، يعني بمباران خانقين، هولير را هم آيا مي‌توان به فعاليت‌هاي PJAK ربط داد؟ آيا دستگيري روزنامه‌نگاران، اعدام، سنگسار و بسياري از موارد ديگر كه از طرف ايران به انجام مي‌رسد را هم مي‌توان به قباله مبارزه مسلحانه آن‌هم به شيوه \"دفاع مشروع\" PJAK گذاشت؟

در اينجا من پراكتيك سياسي، نظامي و يا راهكارهاي احزاب PKK و PJAK را نمي‌توانم راهكارهاي ضد انساني و يا تحميل بر خلق كرد و يا تشنج و آشوب‌طلبي بنامم و اين گفت ها را حمل بر ارزيابيهاي كوركورانه و متعصب فردي و يا حزب‌گراي صرف مي‌دانم. دستاوردهاي جنوب كردستان، استراتژي \"انتظار\"، و تاكتيك \" كامپ‌نشيني\" حفاظت نمي‌گردد. بلكه موج خروشان فعاليت‌هاي سياسي، نظامي احزاب كردي در بخشهاي ديگر ميتواند تضمين فرداي اين دستاوردها را باشد.

PJAK هيچ وقت داراي مبدأي همچون انتقاد و خود انتقادي نبود» را همچون يك ناآگاهي فردي در ميان نوشته‌هاي بعضي از روشنفكران و متفكران كرد مي‌بينم. چون اگر PJAK را همعين حزبي پيرو خط‌مشي ايدئولوژيكي عبدالله اوجالان بنگريم كه در كتاب‌هايش به تحليل تمام افكار، راهكارهاي خود در رهبريت PKK اشاره و خودانتقادي نمود است. كه در تاريخ انقلابيون نمونه آن را اندك مي‌بينيم كه براي درك اين مسئله مي‌توان كتاب دفاع از يك خلق ايشان را مورد تجزيه و تحليل قرار داد تا مسئله بتواند بخوبي درك گردد.

آقاي ناصر ايران‌پور مقوله‌هاي بسيار را در نوشته خود مورد سوال قرار داده بودند. كه البته من به‌هيچ وجه خواهان و يا حتي توانايي چنين تحليلات گسترده‌اي را در خود نديدم و لذا در مقوله‌هاي طرح گرديده در بالا خواستار ارايه افكار شخصي خويش همچون يك فرد كرد بوده‌ام و يكي از انتقادهايي را هم كه مي‌توانم از نوشته‌ برادرمان داشته باشم اين‌است كه بکار گرفتن اسلوب ركيك و استفاده از كلمه‌هاي چپ‌روي كودكانه و امثال آن را در شانه يک فرد تحليلگر اوظاع سياسي ان هم با اين همه پرسش نمي بينم.

من هم در اخر مقاله خود انتظار انتقادهاي پر فايده تمام خوانندگان اين مقوله را دارم.

 


 

 

انتقاد از پژاک و ارتباط آن با »تسليم‌طلبي«

ـ در پاسخ به‌ اظهارات آقاي »هـيـوا« ـ

 (براي مطالعة متن کامل نظرات آقاي »هـيـوا« به‌ آخر اين نوشته‌ مراجعه‌ کنيد)

 

يکي از مشکلاتي که‌ جنبش ما در کردستان و ايران همواره‌ با آن  دست به‌ گريبان بوده‌ است، انقطاع و عدم ارتباط و مراوده‌ بين نسلهاي فعال و سياسي مي‌باشد. در پس دورة طغياني، دورة رکود و سکوت مي‌آيد و در پي اين سکوت و رکود، باز طغيان و عصيان. در اين طغيانها نسلهاي تازه‌اي به‌ ميدان مي‌آيند، بدون اينکه‌ توشة نسلهاي پيش از خود را در کوله‌بار خود داشته‌ باشند.‌ لذا تجارب سياسي نسلهاي پيشين به‌ نسلهاي بعدي منتقل نگرديده‌ و اشتباهات پيشين باز تکرار مي‌شوند، همانطور که‌ اکنون مي‌بينيم، با همان معضلاتي روبرو هستيم که‌ دقيقاً چهل سال قبل هنگام حرکت نظامي معيني ـ شريف‌زاده‌ و ملاآواره‌ در ايران و »جنبش بارزاني‌ها« در عراق با آن روبرو بوديم.

آيا فعالان آن زمانِ ما درسي از آن آزمون گرفتند که‌ پيشروان امروز ما بتوانند آنها را در هنگام اتخاذ سياستها و گزينش راهها و تبيين تاکتيکهايشان مورد توجه‌ قرار دهند؟ اين کدام درس است؟ به‌ نظر مي‌رسد که‌ پاسخ چنين باشد:‌ جنبش ملي ـ دمکراتيک مردم کردستان ايران تنها زماني قادر و جايز است، در مبارزةشان بر عليه‌ دولت مرکزي ايران از خاک کردستان عراق بعنوان »پشت جبهة‌« خود بهره‌ گيرد که‌ در عراق حکومتي مستبد و در جنگ با آمالها و منافع کُرد در کردستان عراق بر سر قدرت باشد و در عين حال سر خصومت با دولت ايران داشته‌ باشد. بدين معني که‌ اين مهم (بهره‌گيري از خاک کردستان عراق توسط احزاب کردستان ايران) در هنگام بالندگي جنبش در آن خطه‌ و به‌ ويژه‌ در زمان‌ تحقق حاکميت کُرد در آن ميسر نيست. در حال حاضر با چنين شرايطي روبرو هستيم.

خوب، اکنون که‌ امکانات »پشت جبهه‌«، لازمة هر نبرد مسلحانه‌اي با دولت مرکزي ايران، وجود ندارد، چه‌ بايد کرد؟ طبيعي است که‌ ارسال تمام نيروهاي پيشمرگ به‌ داخل کردستان ايران و چشم‌پوشي از کل امکانات کردستان عراق بيشتر به‌ يک عمل انتحاري شبيه‌ خواهد بود، تا يک سياست و تاکتيک اصولي و مسئولانه‌. »سياست انتظار« و زندگي اردوگاهي درازمدت‌ هم نه‌ تنها با شرکت فعالانه‌ و دخالتگرانه‌ در زندگي سياسي جامعه‌ در تعارض قرار دارد، بلکه‌ حتي‌ بحران‌زا و نيروفرسا هم است، لذا نمي‌تواند گزينه‌اي جدي و آگاهانه‌ و درازمدت باشد. از سوي ديگر مبارزه‌ براي رهائي و سعادت مردممان هم تعطيل‌بردار نيست. حال پرسشي که‌ مطرح مي‌شود اين است: آيا اکنون که‌‌ جنگ مسلحانه به‌ سبب عدم وجود شرايط و کاروسازهاي لازم‌ عملاً به‌ چنين بن‌بستي رسيده و يا دست کم براي مدت نامعيني تعطيل شده‌‌‌ است، نبايد با توجه‌ به‌ اوضاع و احوال جديد در انديشة پايه‌‌ريزي يک استراتژي مبارزاتي نوين بود؟ اين يکي از مبرمترين پرسشهايي است که‌ پاسخ مي‌طلبد و احزاب کُردي تاکنون تن به‌ طرح و پاسخگويي به‌ آن نداده‌اند. متأسفانه‌ چنين به‌ نظر نمي‌رسد که‌ در آينده‌اي نزديک اين تابو شکسته‌ مي‌شود، بويژه‌‌ که‌ کم نيستند آناني که‌ آن را مساوي با »تسليم‌طلبي« محسوب و معرفي مي‌کنند.

**********

ديکتاتوري باعث شده‌ که‌ برخي از پديده‌هاي زشت و ناهنجار در جنبش ما پيوسته‌ بازتوليد شوند. يکي از اين پديده‌ها را من مطلق‌گرايي سنتي مي‌دانم. دومين را سوء ظن امنيتي، سومي را سلطة فرهنگ نظامي‌گري و چهارمي را ـ چون آرامش دوستدار ـ دين‌خوئي مي‌نامم. تلفيق و ترکيبي ناميموني از اين چهار پديده و بسي بيشتر‌ فضا و بستري را بوجود آورده‌ که‌ انتقاد و انتقادپذيري را بسيار مشکل ‌ساخته‌ است. افراد در چنين »فرهنگي« دو دسته‌اند: دوست و دشمن. جبهة دوست اساساً منتقد و مخالفي نمي‌شناسد، اگر هم بشناسد »طبيعتاً« دوست نيست، ستون پنجم دشمن است، لذا در رکاب دشمن گام برمي‌دارد، به‌ نفع دشمن تسليم‌طلبي تبليغ و ترويج مي‌کند. و اين چيزي جز ترور و به‌ سلاخه‌ کشيدن شخصيت منتقدان نيست. برخي اوقات واکنشها حتي به‌ اين نيز محدود نمي‌مانند.

در همين فضا و بستر، بسياري زيرسوال بردن مبارزة مسلحانه‌ از سوي مرا »دشمني با کُرد«، »خيانت به‌ خون شهيدان« و شخصي به‌ نام کاک ­»هيوا« در وبلاگ شخصي آقاي دکتر صلاح‌الدين خديو، در بخش »نظر بدهيد«، همانطور که‌ در متن ذيلاً آوردة شدة وي ملاحظه‌ مي‌کنيد، »تسليم‌طلبي« ناميده‌ است که‌ در سطور پايين تلاش مي‌کنم، به‌ آن پاسخ گويم و‌ اميدوارم مورد توجه‌ مخصوصاً ايشان قرار گيرد. جهت رعايت ادب، وي را بطور مستقيم مورد خطاب قرار مي‌دهم و از کنايه‌ و جملات مجهول امتناع مي‌ورزم.

**********

کاک »هيوا«ي محترم، ايرادي که‌ شما از من گرفته‌ايد، در موضع دفاع از جنبش کردي بوده‌ است و اين جنبة مثبت موضع شماست. اگر شما در دفاع از من، حقانيت جنبش و حق‌طلبي کردستان را زير سوال مي‌برديد که‌ وضعيت کاملاً فرق مي‌کرد و طبيعتاً نمي‌توانستم، با وصف اينکه‌ از من دفاع هم نموده‌ باشيد، از آن خوشحال باشم و با آن مخالفت نکنم. بنابراين هيچ غرض‌ورزي را در اظهارات شما نمي‌بينم، جز اينکه‌ در غم جنبش مردم کردستان هستيد و بس. با اين وجود، اشکالي که‌ در ايراد شما مي‌بينم، اين مي‌باشد که‌ بدون پاسخگويي به حتي‌ يکي از پرسشهاي من خود را خلاص کرده‌ و مرا بطور ضمني، اما خشن، متهم به‌ تبليغ براي تسليم طلبي و دست آخر به‌ سود جمهوري اسلامي نموده‌ايد که‌ به‌ هيچ وجه‌ قابل پذيرش نيست. شما بايد مستحضر باشيد که‌ بسياري اوقات اين مابه‌ازاي اعمال و سياستها و مواضع هستند که‌ به‌ سود اين يا آن طرف تمام مي‌شوند، نه‌ ظواهر و شعارها. يک مثال، آن گونه‌ که‌ دولت »ضد امپرياليستي« و ضد آمريکايي جمهوري اسلامي ايران به‌ دولت آمريکا سود رسانده‌، دولت عربستان سعودي هم نرسانده‌ که‌ همواره‌ در جبهة آمريکا بوده‌ است. صدام با حرکات ضدآمريکايي‌اش تازه‌ پاي آمريکا را به‌ خاک عراق کشاند. همين طور طالبان با حملات جنونانه‌اشان به‌ آمريکا. به‌ همين ترتيب برخي حرکات تند و بحران‌زا ـ که‌ ظاهراً در ضديت با جمهوري اسلامي انجام مي‌گيرد ـ مي‌تواند حتي دست آخر ـ خارج از نيت مناديان آن ـ به‌ سود همين جمهوري اسلامی هم تمام شود. لذا پرهيز از جنگ مسلحانه‌ در شرايط کنوني نه‌ تنها به‌ سود جمهوري اسلامي نيست، بلکه‌ بر عکسِ آن مي‌‌تواند وي را در دستيابي به‌ بسياري از اهدافش ياري رساند.

**********

همانطور که‌ شما به‌ درستي مي‌فرمائيد، بنده در بيش از يک ربع قرن پيش،‌ در اوان نوجواني، آن هنگام که (در مقطع وقوع انقلاب)‌ 16 سال  بيش سن نداشتم، ابتدا هوادار سازمان چريکهاي فدائي خلق ايران بودم و سپس هوادار سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) شدم. اين را هيچگاه‌ و در هيچ جايي نه‌ انکار نموده‌ام و نه‌ انکار مي‌کنم. تصور نمي‌کنم کسي مرا بشناسد و از اين امر ـ از سوي خود من ـ آگاه‌ نشده‌ باشد. چه که‌ هم آن هنگام که‌ نظراتم در فضاي حاکم وقت پوپوليستي نبود، از اعتقاداتم علني و شفاف دفاع مي‌کردم و چه‌ اکنون که‌ خشونت و جنگ و بکُش و ببُِر همه‌ جا را گرفته‌ است، اين کار را مي‌کنم. اين پيشة يک تسليم‌طلب نيست.

من آن هنگام با سواد و شم اندکي که‌ داشتم، معتقد به‌ برپايي يک جامعة سوسياليستي و بي‌طبقه و بدون استثمار اجتماعي و ملي و قومي و فرهنگي و جنسي ...‌ بودم. رؤيايي جز سعادت مردم در ذهن نداشتم. سرمايه‌داري را موجب و باني همة ستمهاي جامعة خود مي‌دانستم. اساساً خصلت و شاخص دوران را تضاد بين سرمايه‌داري و سوسياليسم مي‌پنداشتم. براي خلاصي از سرمايه‌داري و نيل به‌ سوسياليسم معتقد به‌ طي دوران گذار و مرحلة انقلاب دمکراتيک بودم. ماهيت و مرحلة انقلاب ايران را نيز ضدامپرياليستي ـ دمکراتيک و يا بورژوا دمکراتيک ارزيابي نموده‌ بودم. اعتقاد به پشت‌سرگذاشتن اين فاز از طريق يک‌ راه‌ رشد غيرسرمايه‌داري با سمتگيري سوسياليستي داشتم. براي پيمودن اين راه‌ طبقة کارگر و خرده‌بورژوازي را در مبارزه‌ با نظام سرمايه‌داري و امپرياليسم نيروي محرک و پيشبرنده‌ مي‌دانستم. از سويي ديگر تحليل ما اين بود که‌ پايگاه‌ طبقاتي سرآمدان دولت جمهوري اسلامي خرده‌بورژوايي و به‌ همين اعتبار مترقي و ضدامپرياليستي است و اين حاکميت احتمالاً با توجه‌ به‌ اين خواستگاه‌ و پايگاه‌ و به‌ ويژه‌ با توجه‌ به‌ شرکت طبقات و اقشار زحمتکش در روند انقلاب و در صورت برخي اصلاحات اجتماعي چون اصلاحات ارضي، ملي کردن صنايع، دولتي کردن تجارت خارجي و غيره‌ به‌ سمت سوسياليسم خواهد رفت و در سير اين روند دير يا زود رهبري به‌ دست نيروهاي پيگيرتر، يعني سوسياليستها، خواهد افتاد، به‌ همان شيوه‌ که‌ در برخي از کشورهاي جهان سوم اين اتفاق افتاده‌ بود.

در عين حال حل مسئلة ملي را تابع حل مسئلة طبقاتي و به‌ همين اعتبار در گرو پيشرفت بيشتر انقلاب اجتماعي و دگرگونيهاي زيربنايي به‌ سوي راه‌ پيش گفته‌ و در نهايت برپايي سوسياليسم مي‌دانستيم. بنابراين ستم ملي را در آن مقطع، در آن مرحلة انقلاب و آن فرماسيون اقتصادي ـ اجتماعي که‌ ما پس از سرنگوني رژيم پهلوي داشتيم، گرچه‌ قابل تخفيف، اما بطور کلي قابل حل نمي‌دانستيم. به‌ ويژه‌ اينکه‌ ملت و مسئله‌ و ستم ملي را حاصل سرمايه و نظام سرمايه‌داري مي‌دانستيم و بر اين باور بوديم که‌ تا زماني که‌ نظام سرمايه‌داري برچيده‌ نشده‌ و سوسياليسم روي کار نيامده‌، اين ستم باقي خواهد ماند. همچنين مي‌پنداشتيم که‌ طرح مسئلة ملي خصلتي دوگانه‌ و بسته‌ به‌ اين دارد که‌‌ در کدام راستا قرار گيرد؛ ضد امپرياليستي ـ سوسياليستي يا امپرياليستي ـ کاپيتاليستي؟ لذا عمده‌ کردن اين خواستها مي‌تواند انقلابي باشد يا ارتجاعي.

در مورد مشخص کردستان همواره‌ فدائيان خلق ايران (اکثريت) معتقد بودند که‌ معضل و ستم ملي بايد از بين برود، آن هم بر اساس حق تعيين سرنوشت و در نهايت در يک نظام سوسياليستي. بنابراين‌ نفس مسئله‌ هيچگاه انکار نشد. در رابطه‌ با حزب دمکرات کردستان ايران هم مدعي مي‌شد که‌ اين راه‌، راه‌ اصيل اين حزب نيست و دکتر اقاسملو آن را به‌ انحراف برده‌ است و هدف يا نتيجة اين سياستها‌ تضعيف انقلاب به‌ کمک نيروهاي خارجي است. چنين موضعي هم ـ چنانچه‌ گفته‌ شد ـ بر پاية تحليل ايدئولوژيک و سياسي از دوران، راه‌ رشد غيرسرمايه‌داري، طبقات، مرحله‌ و خصلت انقلاب و مسئله‌ و ستم ملي بود، بدين معني که‌ تحليل مسائل کردستان تابع تحليل از جمهوري اسلامي و تحليل از جمهوري اسلامي تابع تحليلهاي فلسفي و بنيادهاي فکري و ايدئولوژيکي بود. 

البته‌ که‌ تجربه‌ ثابت نمود که‌ چنين اعتقادات و باورهاي بنيادي، که‌ به‌ اعتقاد آن هنگام من مارکسيست ـ لنينيستي بودند،  اشتباه‌ محض بوده‌اند و به‌ همين اعتبار تحليلهاي منتنج از آن نمي‌توانستند درست باشند. من امروز خود را چپ و سوسيال ‌ـ دمکرات تعريف مي‌کنم، اما مارکسيست به‌ معناي سنتي و شرقي آن نيستم، با اين وجود که‌ آموزه‌هاي مارکس را از خيلي جهات علمي، راهگشا و روشنگر مي‌دانم. مع‌الوصف اعتقادي به‌ برپايي سوسياليسم و نظام اشتراکي و بي‌طبقه‌ ندارم، مسئلة ملي را تابع مسئلة طبقاتي نمي‌دانم، ضمن اعتقاد به‌ ضرورت پيوند مبارزة ملي در کردستان به‌ مبارزة سراسري و ديگر جنبشهاي اجتماعي ايران، وجود احزاب ملي ـ منطقه‌اي را ضروري مي‌دانم، رابطة اين احزاب را با هر دولت و نهاد خارجي صرف‌نظر از ماهيت و نيت آن دولت، در چارچوب منافع  ملي کردستان بطور کلي منتفي نمي‌نمايم. هر مبارزة ضدامپرياليستي و ضدسرمايه‌داري و ضدغربي را ترقيخواهانه‌ نمي‌دانم، چه‌ بسا ممکن است بسي هم ارتجاعي و عقب‌مانده‌ باشد. جانبدار يک نظام دمکراتيک، فدرال، سکولار در ايران هستم و معتقد هستم، صرف‌نظر از اينکه‌ در چهارچوب ايران باقي بمانيم يا نه‌، بايد نظامي را در کردستان برقرار سازيم که‌ متضمن حقوق ملي ـ فرهنگي ـ اقتصادي کردستان، تأمين‌کنندة دمکراسي، دولت حقوقي، پيشرفت، عدالت، دولت رفاه‌ و امنيت باشد. مبناي هرگونه‌ تصميم‌گيري در مورد تعيين سرنوشت سياسي کردستان را اصل لنيني ـ نيکسوني حق تعيين سرنوشت ملل مي‌دانم. امروز بر اين باورم که‌ برقراري هر نظام دمکراتيکي در ايران از جمله و به‌ ويژه‌‌ از کانال حل مسئلة ملي، علي‌الخصوص رفع ستم ملي بر کردستان مي‌گذرد. به‌ عقيدة من کُرد در ايران حداقل خواسته‌اي که‌ مي‌تواند مطرح سازد، فدراليسم است. به‌ عبارتي ديگر، از نظر من در ايران به‌ دليل بافت متنوع ملي ـ قومي ـ فرهنگي آن هيچ نظام عميقاً دمکراتيکي بدون فدراليسم نمي‌تواند روي کار بيايد. دقيق‌تر بگويم: به‌ باور من در ايران دمکراسي بدون فدراليسم متصور نيست.  

معتقدم که‌ بايد براي ماندن و همزيستي در ايران دمکراتيکِ فردا مبارزه‌ نمود، ولي ماندن در چارچوب ايران را به‌ هر قيمت و تحت هر شرايطي، مخصوصاً در صورت ادامة تبعيضات ساختاري درست نمي‌دانم و اين را بايد با صداقت و صراحت گفت و تبليغ نمود و به‌ پرنسيپ مبدل ساخت. همچنين از نظر من اهميت دارد که‌ پروسة »ملت سازي« را پيش برد و آن را به‌ سپري سترگ در مقابل شووينيسم فراروياند.

اين بود خطوط فکري آن زمان و اين است باورهاي کنوني من.

آيا شما اين انديشه‌ها را »تسليم‌طلبي« مي‌دانيد؟ نه‌ تفکر آن زمان خود را ـ با وجود اشتباه‌ بودن فاحش آن از ديد کنوني‌ام ـ تسليم‌طلبي قلمداد مي‌کنم و نه‌ انديشه‌هاي کنوني‌ام را. با اين وجود، اشتباه‌ بينشي و جهان‌بيني‌ فلسفي‌ام در آن سالهاي نوجواني و جواني (که‌ استنتاجات و اشتباهات فکري و سياسي من نيز از آنها ناشي مي‌شدند) را در کليت خود عمده‌ مي‌دانم. با اين وصف تا جايي که‌ به‌ من مربوط مي‌شود، هيچگاه‌ هيچ جنايتي که‌ از سوي حکومتهاي سرکوبگر کردستان سرزده‌ باشد، را نه‌ تنها کتمان ننموده‌ام، نه‌ تنها تطهير ننموده‌ام، بلکه‌ بر عليه‌ آن گفته‌ و نوشته‌ام. مي‌توانم ادعا کنم که‌ با وجود تمام اشتباهاتي که‌ نموده‌ام و به‌ همين دليل انتقادات جدي که‌ به‌ خود دارم، دست کم تلاش نموده‌ام، در جستجوي حقيقت باشم، به‌ آرمانهاي مردمم وفادار بمانم و سفير و پيامرسان مردمم بمانم، آن هم در هر بستر سياسي و چهارچوب جغرافيايي که‌ باشم. تلاش نموده‌ام صداقت و صراحت را فداي هيچ ايده‌ و پرنسيپي نسازم. در همين راستا خود را بخاطر توهمي که‌ سالهاي 60 و 61 شمسي به‌ حکومت اسلامي داشتم، سرزنش مي‌نمايم، در عين حالي که‌ مي‌دانم،‌ من آن هنگام يک جوان کم‌سواد و کم‌تجربه و خام بيش نبودم و ماحصل اشتباهاتم هم در مقام يک هوادار نبايد زياد بزرگ باشد.

کاک »هيوا« گيان، اين بيوگرافي بنده‌ بود. چنانچه‌ نکته‌ و نقطة مبهمي در آن مي‌بينيد، بفرمائيد که‌ من توضيح بدهم، هر چند که‌ تصور نمي‌کنم به‌ کسي توضيحي بدهکار باشم.

اما اگر زحمت نيست، نگاهي هم به‌ سازمانها و رهبران سياسي با تجربه‌ بياندازيم. اگر من با اين خامي و جزم‌انديشي در سالهاي نخست حکومت اسلامي، آن هنگام که‌ رژيم هنوز سيماي واقعي خود را براي بسياري نمايان نساخته‌ بود و در مورد آن تصوير و تحليل واقعي نداشتم، دکتر قاسملوي کبير و هوشمند و صاحب آزمون چي؟ وي سالها بعد، آن هنگام که‌ حاکميت هزاران هزار نفر را به‌ جوخة اعدام سپرده‌ بود، آن هنگام که‌ هزاران نفر از مبارزين کُرد را قتل عام کرده‌ بود، آن هنگام که‌ بخشي از خود آن حاکميت از آن رويي برگردانده‌ بود، سر ميز مصالحه‌ با آنها رفت و ديديم که‌ چه‌ ناجوانمردانه‌ در خون غلطيده‌ شد. و اين البته‌ که‌ اشتباه‌ مرگ‌آوري بود. خيلي‌ها ايراد گرفته‌اند که‌ چرا دکتر قاسملو نکات امنيتي را رعايت نکرد، چرا با چند پاسدار و اطلاعاتي گفتگو کرد..‌. در حالي که‌ همة اينها مسائل فرعي هستند. پرسش اصلي اين است که‌ وي چه‌ تحليلي از حاکميت داشت، چه‌ توهمي در مورد آن داشت که‌ مي‌پنداشت با آن مي‌توان توافق و سازش نمود؟

به‌ سراغ حزب مادر پژاک، پ.ک.ک.، برويم: اين حزب تا همين دو ـ سه‌ سال پيش هر کُردي را که‌ با جمهوري اسلامي درمي‌افتاد، خائن مي‌شمارد، رهبرش خود را ابتدا مارکسيست ـ لنينيست، سپس پيرو علي معرفي مي‌کرد. در مورد آشفتگي اين حزب همان بس که‌ بگوييم، ابتدا به‌ چيزي جز سوسياليسم و کردستان بزرگ راضي نبود، پس از قلع و قمع اکثر دگرانديشان درون جنبش کُرد و حتي درون تشکيلات خود، جنگي فراگير را عليه‌ دولت ترکيه‌ راه‌ انداخت، اين جنگ بعدها با ترور و تهديد و به‌ آتش کشيدن مغازه‌هاي ترک‌زبانان در آلمان و محلهاي توريستي در ترکيه‌ هم همراه‌ گشت (و حيثيت و اعتباري براي کُرد باقي نگذاشت)، سپس بعد از استيصال رهبرش »دمکراسي و آشتي‌« اين حزب گوش فلک را کَر مي‌کرد، به‌ همه‌ چيز راضي بود جز استقلال و خودمختاري و فدراليسم، حتي تعدادي از کادرهايش را به‌ داخل ترکيه‌ فرستاد، که‌ هر يک از آنها سالهاي مديدي زنداني گرفته‌ و کسي هم نه‌ در ترکيه‌ و نه‌ در خارج به‌ استقبال اين »حسن نيت« نرفت. بعد از آن فدراليسم را مطرح ساخت، اين فدراليسم کمي بعد به‌ »کنفدراليسم دمکراتيک« تبديل گشت، چندين بار مبارزة مسلحانه‌ را قطع نمود و دوباره‌ از سرگرفت، چند بار با احزاب کردستان عراق درگيري وسيع نظامي راه‌ انداخت، در حکومت اقليم کردستان سهم و ارث مي‌خواست، بعد براي آن بخش، چند بار حزب اقماري درست کرد و سپس اين کار را براي کردستان ايران نيز نمود! در اين حزبِ برخوردار از پرچم سرخ اکنون ديگر نه‌ خبري از مارکس است، نه‌ لنين، به‌ عوض آن در تلويزيونش تبليغ و ارشاد اسلامي ديده‌ مي‌شود!...

به‌ هر حال اميدوارم اين همه‌ تغيير سياست و زيگزاگها شما را از پشتيباني پژاک سرد و مأيوس نکرده‌ باشد.. دفاع مشروط از همة احزاب کردي وظيفة من و شماست. اما اين دفاع چک سفيد و براي در پيش‌ گرفتن هر سياست و عملکردي نيست. احزاب کردي را مي‌توان و بايد مورد انتقاد قرار داد. اين منش لازمة هر فرهنگ سياسي سالم است. همچنين بايد يک فرهنگ سياسي نو در درون يک تشکيلاتها بوجود آورد. اميدوارم ورود به‌ اين حزب چون اسلام جادة يک طرفه‌ نباشد و ترک صفوف آن با تهديد و تعقيب و ترور همراه‌ نباشد، آن طور که‌ بارها در گذشته‌ شاهد آن بوده‌ايم.

کاک »هيوا«ي عزيز، از فرمايشات شما چنين برمي‌آيد که‌ شما، هم آن زمان (پس از انقلاب 57) و هم اکنون درست عمل نموده‌ايد و در جبهة درستي قرار داشته‌ايد. آيا چنين است؟ اميدوارم که‌ چنين باشد. اما احتمال آن ضعيف است. اين هم از کاربرد نام مستعار »هيوا« و يا عدم ذکر نام خانوادگي‌تان مشخص است. مي‌توان چنين احتمال داد که‌ شما ايران بوده‌ايد و هستيد و بدين خاطر هم مجبور شده‌ايد به‌ درستي براي در امان ماندن از گزند پليس سياسي حکومت چنين نام غيرواقعي يا ناکاملي را براي خود برگزينيد. خوب، اگر چنين است نمي‌توانسته‌ايد در مبارزة حزب دمکرات کردستان و گريلا که‌ به‌ حق از آنها دفاع مي‌کنيد، شرکت داشته‌ باشيد. بنابراين شما با اين وجود که‌ مي‌دانيد‌ مبارزة مسلحانة حزب دمکرات يا گريلا اصولي و برحق است، در آن شرکت نمي‌کنيد، و با اين کارتان نه‌ تنها به‌ آرمانهاي خودتان خدمت نمي‌کنيد، بلکه‌ عملاً تسليم هم شده‌ايد. آخر چه‌ سودي دارد که‌ براي شرکت در مبارزه‌اي شعار بدهيد، آن هم پشت پرده و بدون اينکه‌ خود حاضر باشيد در آن شرکت کنيد؟ براي همسايه‌ شعار که‌ نمي‌دهيد. اگر هم خارج از کشور هستيد، پرسيدني است که‌ آيا در خارج هم ترس داريد که‌ نام مستعار براي خود برگزيده‌ايد؟ يعني شما حاضر نيستيد در خارج هم از باورهاي خودتان بطور علني دفاع کنيد؟ به‌ هر حال، آيا در چنين صورتي نمي‌توان گفت که‌ شما در اين مبارزة مسلحانه‌ شرکت عملي نداريد؟ پيداست که‌ شما نه‌ آنجا و نه‌ اينجا آماده‌ نيستيد براي مردمتان، براي آرمان و اعتقادتان هيچ هزينه‌اي بپردازيد. آيا شما بايد با چنين وضعي ديگران را متهم به‌ تسليم‌طلبي کنيد؟ تمام کساني که‌ با نوشته‌ها و ترجمه‌هاي من آشنا هستند، مي‌دانند که‌ من چه‌ خصائل خوب و بدي دارم. اما مطمئناً به‌ ذهنشان خطور نخواهد کرد که‌ مرا تسليم‌طلب بنامند، آن هم به‌ ويژه‌ آناني که‌ سالهاي سال در سنگر مبارزة مسلحانه‌ نه‌ با شعار، بلکه‌ عملاً شرکت داشته‌اند.

بحث من بر سر تسليم نبوده‌ و نيست. بحث من تنها بر سر بازبيني راه‌ و شيوة مسلحانة مبارزه‌ است و بس. وانگهي، من نصف آن چيزي را نگفته‌ام که‌ »رهبر« پژاک و گريلا همين ديروز ـ پريروز در مصاحبه‌ با تلويزيون »صداي آمريکا« گفت. وي چند بار تأکيد کرد که‌ آنها حاضرند يک گلوله‌ هم به‌ طرف ايران شليک نکنند و حتي به‌ کادرها و گريلاهايشان دستور داده‌اند که‌ از درگيري نظامي پرهيز کنند، چنانچه‌ جمهوري اسلامي آنها را توپ باران نکند. وي گفت که‌ اگر جمهوري اسلامي چنين و چنان کند، حتي اسلحه‌ را هم زمين مي‌گذارند و ... حال شما مرا تسليم‌طلب معرفي مي‌کنيد؟!! در ضمن، من جاي شما باشم پاسخهايي را‌ به‌ پرسشهاي مجري و آن آقاي مهرآسا که‌ بلاهت و فضاحت فکري و شووينست و ضدکُرد بودن از تمام وجودش مي‌باريد و کاک حاجي از پاسخ به‌ آنها بازمانده‌ بود، مي‌نوشتم و براي وي مي‌فرستادم، تا در فرصتها و مصاحبه‌هاي بعدي بتواند از آنها بهره‌ گيرد و با جوابهاي اين چنيني‌اش خندة مضحک دشمنان و خشم غمخوارانة دوستان کُرد را موجب نگردد. محض اطلاع شما، من تاکنون کسي را نديده‌ام که‌ صداي اعتراض از وي به‌ خاطر اين چند مصاحبة اخير کاک حاجي (با تلويزيون آلمان، تلويزيون »رۆژ« و تلويزيون »صداي آمريکا«) بلند نشده‌ باشد.

از آقاي خديو انتقاد نموده‌ايد که‌ چرا مطلب بنده‌ را در وبلاگش آورده‌ است و پرسش نمودايد که‌ آيا مقاله‌اي از شما در حمايت از گريلاها را درج مي‌کند. خيلي جالب است؛ شما که‌ حاضر نيستيد، با نام واقعي‌تان مطلبي در راستاي تفکرات خودتان بنويسيد، از کساني ديگر انتظار داريد که‌ همين مطلب شما را که‌ تازه‌ ممکن است در راستاي فکري آنها هم نباشد، در سايت رسمي خودشان منتشر نمايند!!! آخر، بي‌انصافي هم حدي دارد! در ضمن آيا جرياني که‌ شما از آن دفاع مي‌کنيد، حاضر است يک نقد نرم و متين را در ارتباط با اظهارات آقاي اوجلان در مورد کردستان ايران و اهاناتش به‌ پيشروان کُرد و سخنان حمايتگرايانةشان در مورد جمهوري اسلامي، ... چاپ کند؟ آيا حاضر است دست کم به‌ پرسشهاي من و امثال من پاسخ گويد؟ اما خدمت شما عرض مي‌نمايم که‌ من با کمال ميل حاضرم که‌ مقالة مورد اشارة شما در حمايت از جنگ مسلحانه را‌ (که‌ البته‌ آقاي حاجي احمدي منکر وجود آن است!) برايتان در سايت خودم درج نمايم، مشروط بر اينکه‌‌ از لحاظ عفت کلام و کيفيت آن از حداقلي از استاندارد برخوردار باشد.

شما از »خارج نشيني« من هم ايراد گرفته‌ايد. اولاً، اينکه‌ من با وجود گذران بيش از نصف زندگي‌ام در ديار غربت مردم و موطنم را فراموش نکرده‌ام و اتفاقاً با گذشت زمان غلظت کردبودن و احساس مسئوليت در مقابل مردمم بيشتر هم شده‌ است، اينکه‌ دنبال زندگي خصوصي خودم نرفته‌ام و به‌ نسبت هم‌نوعانم بي‌تفاوت نيستم را قابل نکوهش نمي‌دانم. دوم اينکه‌، اگر از دور مي‌گفتم »لنگش کن!« را ايراد مي‌دانستم و نه‌ برعکسش. سوم اينکه‌ اگر خارج‌نشين بودن من که‌ مستقل و منفرد هستم، هيچ ادعا و طلبي از کسي ندارم و عضو هيچ تشکل سياسي نيستم، بايد ايراد باشد، خارج نشين بودن نيم قرني »رهبر« پژاک را چه‌ مي‌ناميد؟ در ضمن تصور مکنيد که‌ آقاي اوجلان يک دقيقه‌ هم در مبارزة عملي و مسلحانه‌ شرکت داشته‌ است و تمام اين سالها در مهاجرت سوريه‌ نبوده‌ است و ...

در پايان بگويم که‌ من ادعا ننموده‌ام که‌ مقالة بنده‌ که‌ طرح چند سوال و ارائة يک نظر کلي و شخصي بيش نبود، علمي مي‌باشد. لذا شما به‌ يک نحوي از اين لحاظ حق داريد.

28 شهريور 1386

 

 

در وبلاگ دکتر صلاح‌الدين خديو:

 

»کاک ناصر، ظاهرا مواضع تسليم طلبانه‌ي شما را پاياني نيست، چه آن موقع که در کسوت فدائيان اکثريت و در رکاب نيروهاي جمهوري اسلامي مبارزات حزب دمکرات را نفي مي‌کرديد و چه اکنون که در هيات يک روزنامه‌نگار خارج‌نشين به استهزاي مبارزات گريلا مي‌پردازيد. من تعجب مي‌کنم از آقاي خديو که چنين مقالاتي را در سايتشان قرار مي‌دهند. اگر منظورتان گردش آزاد اطلاعات است، بنده نيز مقاله‌اي در حمايت کامل از مبارزات گريلا نوشته‌ام. آيا امکان درج آن در سايت شما وجود دارد؟ گذشته از اين، مقاله‌ي ايرانپور به لحاظ چارچوبهاي علمي بسيار ضعيف بود. ـ نويسنده‌: هيوا.«